« سیروس جان! جان بچه های مردم دست توئه. از هر راهی که به نظرت می رسه، بفرستشون جلو. رمز رو که بگن، پشت سیم خاردار به دام می افتید. گردان های چپ و راستتون هم می رن جلو و پهلو می دن به دشمن. اون بچه ها امانت هستن دستت. یه کاری بکن»
سیروس با شنیدن صدای انفجار و تیراندازی از اطراف، متوجه شد که عملیات آغاز شده و دیگر زمانی ندارد. بلافاصله، ماسوره ی تارنجک چهل تکه ای را که همراه داشت باز کرد و با بعد از چند ثانیه کلنجار رفتن، آن را در جای ماسوره ی «اژدربنگال» جا انداخت. حالا دیگر «اژدربنگال» به راحتی عمل می کرد و راه نیروها به سمت جلو باز می شد، فقط یک مسئله وجود داشت. ماسوره ی «اژدربنگال»، فتیله ای بود . بیست ثانیه فرصت می داد تا نفرات از آن فاصله بگیرند، اما ماسوره ی نارنجک، در عرض چهار ثانیه عمل می کرد و زمانی برای گریز و جان به در بردن نمی داد.
هیچ کس نمی دادند، «سیروس فتحی» تخریب چی 19 ساله ی «تیپ امام حسن مجتبی(صلوات الله علیه)»، وقتی ضامنِ ماسوره ی نارنجکی را که به «اژدر بنگال» بسته بود، کشید، دستش لرزید یا نه. فقط چهار ثانیه بعد، انفجارِ «اژدربنگال» راه را باز کرد و نیروهای گردان، از کنار جسم پاره پاره ی سیروس، به خط دشمن زدند.
روحمان با یادش شاد
(راوی: نیکدار)
(راوی: نیکدار)
سیروس فتحی، به سال 1342 در خرمشهر متولد شد اما هنگام شهادت، خانه ی پدری اش در بروجرد بود و بقایای جسم پاکش، سال ها بعد، تفحص شد و در گلزار شهدای بروجرد به امانت سپرده شد تا روزی که بار دیگر در رکاب مولایش بازگردد.
دریغا که از «سیروس فتحی» جز تصویر نامناسبی که در زیر می بینید، عکسی دیگری به دستمان نرسید.
دریغا که از «سیروس فتحی» جز تصویر نامناسبی که در زیر می بینید، عکسی دیگری به دستمان نرسید.